شفیعی کدکنی در اواسط شهریور ۱۳۴۸ از رسالة دکتری خود با عنوان «صور خیال در شعر فارسی» دفاع کرد. راهنمایی رساله را دکتر پرویز ناتل خانلری بر عهده داشت و دکتر عباس زریاب خویی در مقام استاد مشاور بود. ریاست گروه ادبیات فارسی هم در آن ایام با دکتر حسن مینوچهر بود. شفیعی از مهر ماه همان سال در دانشکدة ادبیات مشغول به تدریس شد.
***
ریاست محترم گروه ادبیات فارسی
آقای محمدرضا شفیعی کدکنی که پایاننامۀ دکتری خود را در ادبیات فارسی گذرانده و رسالة او از بهترین مطالعات و تحقیقاتی که در این دانشکده انجام گرفته است شمرده میشود از همه حیث صلاحیت دارد که در دانشکدة ادبیات به عنوان معلمی مورد استفاده قرار گیرد و بجا است که پیشنهاد فرمایند به سمت استادیاری استخدام شود.
پرویز خانلری
[یحیی ماهیار] نوابی موافقت کامل دارم، حسن مینوچهر عباس زریاب خویی
با سمت استادیاری بسیار بجا و بموقع است و احترامی است به فضیلت، [بدیعالزمان] فروزانفر
فرّ بهار بین که به آفاق جان دهد
هر بوته را هر آنچه سزا دید، آن دهد
پارینه، آنچه باد خزانی ربود و برد
آرد دهد به صاحبش و رایگان دهد
سختم شگفت آید از این هوش سبز او
کز هر که هر چه گم شده، او را همان دهد
بر فرق کوه، سوده الماس گسترد
دامانِ دشت را سَلَب پرنیان دهد
در فرهنگ خودمان، نخستین کسی که مدّعی است ترجمه شعر محال است، جاحظ (متوفای ۲۵۵) است. وی در کتاب الحیوان میگوید:«والشعرََُ لایُستطاعُ اَن یُتَرجَمَ و لایَجُوزُ عَلَیهِ النَقل. وَ مَتی حُوِّلَ تَقَطَّعَ نَظمُهُ و بَطََلَ وَزنُهُ وَ ذَهَبَ حُسنُهُ وَ سَقَطَ مَوضِعُ التَّعَجُّبِ مِنه وَ صارَ کَالکَلامِ المَنثورِ. والکلامُ المنثورُ المُبتَدأُ علی ذلکَ اَحسَنُ وَاَوقَعُ مِنَ المنثورِ الّذی حُوِّلَ مِن موزونِ الشعرِ». یعنی «و شعر، تابِ آن را ندارد که به زبانی دیگر ترجمه شود و انتقال شعر از زبانی به زبان دیگر روا نیست. و اگر چنین کنند «نظم» شعر بریده میشود و وزنِ آن باطل خواهد شد و زیبائیِ آن از میان خواهد رفت و نقطه شگفتیبرانگیزِ آن ساقط خواهد شد و تبدیل به سخن نثر خواهد شد. نثری که خودبهخود نثر باشد زیباتر از نثری است که از تبدیلِ شعرِ موزون حاصل شده باشد.»نمیدانم در دنیای قدیم، قبل از او، چه کسانی چنین نظریهای را دنبال کردهاند. قدر مسلّم این است که در دوره اسلامی هیچکس به صراحت او، و با توضیحاتِ او، به امتناعِ ترجمه شعر از زبانی به زبانی دیگر نیندیشیده است.
مهدی اخوان ثالث در سال 1367 نوشتهای در پایین عکس مشترکش با دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی نوشته و او را «همشهری عطار» خطاب کرده و از دلتنگیاش گفته است. عکس مشترک مهدی اخوان ثالث با محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «آواز چگور» نوشته محمدرضا محمدیآملی به چاپ رسیده است و تصویر و متن منتشر شده در پایین آن این چنین است:
برای محمدرضا شفیعی کدکنی
-همشهری، هم روستایی عطار بزرگ-
تصویر اوست و من، اما یادم نیست کی و کجا برداشته شده، امشب در آلبوم دیدم و دلم به هوایش پر زد. گفتم این عکس را به او بدهم. او بهتر از من و همه کس است، «واحد کالالف» است از همه جهات معنوی و روحی، قربان شفیعی عزیزم.
مهدی اخوان ثالث(م.امید)
تحریر فی شب تاسوعای 1409 مساوی 30/5/1367
از آقای حسن اکبری: محمدرضا شفیعی کدکنی در مقاله «شعر جدولی، آسیبشناسی نسل خردگریز» که در کتاب «با چراغ و آینه» (صفحات 593 تا 605) به چاپ رسانده، معتقد است سهراب سپهری حقیقتاً شاعر بود و از حاصل کارش، چند شعر درخشان در زبان عصر ما به میراث مانده است نیز پی به این نکته (آسیبهای شعر جدولی) برده و در مصرفِ این جدول، گاه با اعتدال و همراه با حسّ و عاطفه و اندیشه، یعنی «کلام نفسی» عمل میکرد، مانند این سطرها:
به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من
شفیعی کدکنی درباره صور خیال ناصر خسرومی گوید: ناصر خسرو از
نظر صور خیال شاعری چندان توانا نیست، چرا که اندیشه های بلند و خوی آزاده و
جلوه های تعقل و حکمت در شعر او چندان هست که مجالی برایش نیست.خوانندهای که با شعر ناصرخسرو ارتباط ذهنی برقرار میکند،
اگر بیش و کم با شعر دورهی قبل و حتی شعر معاصران ناصرخسرو آشنایی داشته
باشد، در آغاز چنین میپندارد که ناصرخسرو از نظر صور خیال شاعری چندان
توانا نیست، چرا که در نخستین دیدار، اندیشههای بلند و خوی آزاده و
جلوههای تعقل و حکمت در شعر او چندان هست که مجال تجلی به صور خیال
شاعرانه نمیدهد و این معانی بلند و طرز تفکر خاص باعث آن میشود که
خواننده با خویش بیندیشد که در دیوان ناصرخسرو از صور خیال نشانهی چندانی
وجود ندارد.اما اگر دیوان او را، گذشته از اندیشههای و تفکرات و
تداعیهای منطقی و شور و عاطفهی خاصی که دارد، مورد بررسی قرار دهیم
خواهیم دید که در شعر او عنصر خیال، در بلندترین نقطه، در اوج قرار دارد
اما از آنجا که در شعر او تفکر و عاطفه نیز در کنار عناصر خیال همواره در
حرکت است مجال خودنمایی به صور خیال نمیرسد و شاید راز این نهان ماندن صور
خیال در شعر او، طرز استفادهی وی از عنصر خیال باشد که بیش و کم با طرز
سود جستن دیگران متفاوت است و از این روی چنین مینماید زیرا در شعر
ناصرخسرو عناصر خیال و وسائل بیان به منزلهی رنگهایی هستند که یک نقاش،
طرح و تصویر خود را، با آنها تشخص میدهد و بناچار در دیدار نخستین، قصاید
او مانند یک تابلو نقاشی که طرح و تصویر درآن گیر است، مجال خودنمایی به
رنگها بطور جداگانه و مشخص، نمیدهد، ولی معاصران او و متقدمان وی بجز یکی
دو تن، خیال را نه به منزله یک ابزار، که بهجای هدف تلقی کردهاند.زیرا حوزه اندیشه و تفکرات و عواطف ایشان چندان محدود و
مبتذل بوده (بیشتر مدح و یا تغزل مکرر) که جز از رهگذر صور خیال قابل توجه و
دقت و لذت بردن نیست اما حکیم قبادیانی، بهگونهای دیگر به شعر مینگرد و
از این روی منطق شعری او، بهجهانی با شعر دیگران، بهخصوص متقدمان و
معاصرانش تفاوتهایی دارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی نامی ماندگار در ادبیات و شعر فارسی است و همه کسانی که دستی در کتاب دارند، میدانند که آشنایی بسیاری از ادیبان و پژوهشگران نامآور امروز با متون کلاسیک فارسی، وامدار این استاد پیشکسوت است. از او در شانزدهمین مجلد کتاب «شعر زمان ما» در انتشارات «نگاه» که درباره شعر و زندگی این ادیب است، خاطراتی به زبان خودش منتشر شده.دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی سال 1318 خورشیدی در روستای کدکن به دنیا آمد. به خاطر آن که او را به مدرسه بفرستند، 31 روز زودتر شناسنامهاش را مُهر زدند. ولی او خود با شوق پای به مکتب نهاده بود.انتشارات نگاه در شانزدهمین جلد از مجموعه «شعر زمان ما» به زندگی و شعر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی پرداخته است که این اثر در بهار سال 1393 به کوشش فیض شریفی منتشر شد. بخش نخست این کتاب به خویشتن نگاری دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اختصاص دارد.
یا مقلّب القلوب و الابصار
یا مدبّر الیل و النّهار
ای ز تو نورِ دل و دیدارِ مــــــا
گـــردشِ اندیشه بــیدارِ مــــــــا
ای ز تو رویان زمستان و بهار
ای تو گرداننده لیــــــــل و نهار
ای ز تـو تغییرِ حـال و سالـــها
حـالِ مارا کُن تو خوشتر حالها
یا محوّل الحولِ و الاَحوال
حَوِّل حالِنا الی اَحسَنِ الحال
مترجم :
استادِ علّامه دکتر محمدرضا شفیعیِ کدکنی
(سیری در بررسی افکار و شناختِ عجایب استادِ علاّمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی)
در آن سالهایی که دانشجو بودیم، دانشجویی اعتباری داشت، دانشگاهها هنوز به حضور فیزیکی استادان بسنده نمیکردند و استادان هم به پُر کردن ساعات موظف، اضافهکاری و دست و پا کردن پایاننامه برای پیشبردِ دانش! علاقهمند نشده بودند. سرکلاس درس که میرفتیم، ثانیهشماری میکردیم که زندهیاد استاد دکتر منوچهر مرتضوی، یا استاد زندهیاد احمد ترجانیزاده یا مرحوم استاد سیدحسن قاضیطباطبایی یا مرحوم استاد ماهیار نوابی به کلاس وارد شوند. محضر آنان واقعاً چنان بود که دانشجویان «کأنما علی رؤسهم الطیر» به فرموده مولانا؛
آنچنانکه بر سرت مرغی بود کز فواتش جان تو لرزان بود
ساکت
بودند و چون تشنگان کلمه به کلمه گفتههای استاد را میبلعیدند. در آن
سالها مجلات ادبی چنان نبود که با سه چهار دقیقه تورّق همه مطالب آنها را
غرقابل مطالعه تشخیص دهی و ببینی که ماستش کم است و آبش خیلی و بلافاصله
کنار بگذاری. مجله صدف به امتیاز احمد عظیمیزوارهای منتشر میشد که
دوازده شماره بیشتر هم انتشار نیافت، در آن مجله کسانی چون مرحوم دکتر
محمدجعفر محجوب، مرحوم دکتر ا.ح. آریانپور، آقای دکتر سیروس پرهام، مرحوم
دکتر نورانیوصال، مرحوم مصطفی مقرّبی و ... مقاله مینوشتند. سخن، یغما،
راهنمای کتاب و ... هم بودند. به هر حال بیگدار به آب زدن آسان نبود.
نمیشد همین طوری «شاعران بیدیوان» را دوبار، البته با کتاب مؤلف اصلی آن
سه بار در ویترین کتابفروشیها به نام سه مؤلف ببینی، یا قصاید ناصرخسرو
قبادیانی را از روی تقطیع مرحوم حاج سیدنصرالله تقوی رونویسی کنند و به
عنوان کار پژوهشی جدید ـ پس از گذشت شصت سال ـ به گروه آموزشی برای امتیاز
پژوهشی عرضه نمایند و خود را عروضی پندارند. امتیاز را هم بگیرند. کلاسهای
ادبیات فارسی را استادانی چون دکتر معین، دکتر زرینکوب، دکتر صفا در
تهران، دکتر مرتضوی، دکتر خیامپور در تبریز، مرحوم دکتر یوسفی، دکتر متینی
در مشهد، دکتر نورانیوصال و ... در شیراز اداره میکردند. تا 1349، سال
وفات مرحوم فروزانفر در تهران، بسیاری از استادان ادبیات هر هفته بیوقفه
در کلاسهای درس آن مرحوم با شوق وافر شرکت میکردند، بسیاری از رجال سیاست
حتی وزیران، محضر درس آن مرحوم را گرامی میداشتند. استاد دکتر سیدمحمد
دبیرسیاقی پس از پنجاه و سه سال، در 1376 تقریرات آن مرحوم در معانی و بیان
را به صورت ضمیمه شماره 3 نامه فرهنگستان منتشر کردهاند. دانش خیلی
ترانزیستوری نشده بود! یاد آن مردان و آن کلاسها همیشه گرامی!