کدام شفیعیِ کدکنی؟
به قلم : استاد دکتر توفیق {هاشم پورِ} سبحانی
(سیری در بررسی افکار و شناختِ عجایب استادِ علاّمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی)
در آن سالهایی که دانشجو بودیم، دانشجویی اعتباری داشت، دانشگاهها هنوز به حضور فیزیکی استادان بسنده نمیکردند و استادان هم به پُر کردن ساعات موظف، اضافهکاری و دست و پا کردن پایاننامه برای پیشبردِ دانش! علاقهمند نشده بودند. سرکلاس درس که میرفتیم، ثانیهشماری میکردیم که زندهیاد استاد دکتر منوچهر مرتضوی، یا استاد زندهیاد احمد ترجانیزاده یا مرحوم استاد سیدحسن قاضیطباطبایی یا مرحوم استاد ماهیار نوابی به کلاس وارد شوند. محضر آنان واقعاً چنان بود که دانشجویان «کأنما علی رؤسهم الطیر» به فرموده مولانا؛
آنچنانکه بر سرت مرغی بود کز فواتش جان تو لرزان بود
ساکت
بودند و چون تشنگان کلمه به کلمه گفتههای استاد را میبلعیدند. در آن
سالها مجلات ادبی چنان نبود که با سه چهار دقیقه تورّق همه مطالب آنها را
غرقابل مطالعه تشخیص دهی و ببینی که ماستش کم است و آبش خیلی و بلافاصله
کنار بگذاری. مجله صدف به امتیاز احمد عظیمیزوارهای منتشر میشد که
دوازده شماره بیشتر هم انتشار نیافت، در آن مجله کسانی چون مرحوم دکتر
محمدجعفر محجوب، مرحوم دکتر ا.ح. آریانپور، آقای دکتر سیروس پرهام، مرحوم
دکتر نورانیوصال، مرحوم مصطفی مقرّبی و ... مقاله مینوشتند. سخن، یغما،
راهنمای کتاب و ... هم بودند. به هر حال بیگدار به آب زدن آسان نبود.
نمیشد همین طوری «شاعران بیدیوان» را دوبار، البته با کتاب مؤلف اصلی آن
سه بار در ویترین کتابفروشیها به نام سه مؤلف ببینی، یا قصاید ناصرخسرو
قبادیانی را از روی تقطیع مرحوم حاج سیدنصرالله تقوی رونویسی کنند و به
عنوان کار پژوهشی جدید ـ پس از گذشت شصت سال ـ به گروه آموزشی برای امتیاز
پژوهشی عرضه نمایند و خود را عروضی پندارند. امتیاز را هم بگیرند. کلاسهای
ادبیات فارسی را استادانی چون دکتر معین، دکتر زرینکوب، دکتر صفا در
تهران، دکتر مرتضوی، دکتر خیامپور در تبریز، مرحوم دکتر یوسفی، دکتر متینی
در مشهد، دکتر نورانیوصال و ... در شیراز اداره میکردند. تا 1349، سال
وفات مرحوم فروزانفر در تهران، بسیاری از استادان ادبیات هر هفته بیوقفه
در کلاسهای درس آن مرحوم با شوق وافر شرکت میکردند، بسیاری از رجال سیاست
حتی وزیران، محضر درس آن مرحوم را گرامی میداشتند. استاد دکتر سیدمحمد
دبیرسیاقی پس از پنجاه و سه سال، در 1376 تقریرات آن مرحوم در معانی و بیان
را به صورت ضمیمه شماره 3 نامه فرهنگستان منتشر کردهاند. دانش خیلی
ترانزیستوری نشده بود! یاد آن مردان و آن کلاسها همیشه گرامی!
در
آن سالها بر آن بودم که پایاننامهای تهیه کنم درباره حافظ. در اعماق
ذهنم شادروان استاد دکتر منوچهر مرتضوی را استاد راهنما برگزیده بودم،
نمیدانستم که خواهند پذیرفت یا نه. در همین ایام، تأثّر حافظ از سعدی و
ایهام یا خصیصه اصلی شعر حافظ را در نشریه دانشکده ادبیات تبریز که همچنان
امروز یکی از معتبرترین مجلات علمی کشور بود، مینوشتند و تحقیقات ایشان
بعدها در کتابی به نام مکتب حافظ، مقدمه بر حافظشناسی منتشر شد. چاپ چهارم
آن در 1384 به وسیله انتشارات ستوده و چاپ پنجم و ویراست دوم آن به سرمایه
انتشارات توس در 1388 در دو جلد به حافظدوستان عرضه شده است.
به
دو سه سال پیش از دانشجویی برگردم. در دبیرستان لقمان تبریز که بودیم
مرحوم علیاکبر صبا کلیله و دمنه درسمان میداد. مرحوم دکتر سنجر
باتمانقلیچ و مرحوم دکتر عبدالامیر سلیم دبیر آن دبیرستان بودند ـ آنان در
جریان روز ادبیات قرار داشتند. با دکتر عباس ماهیار هممدرسه بودیم.
همکلاس من دکتر سعیدالله قرهبیگلو بود. بیمبالغه بگویم که همکلاسان آن
روز من، به دانشگاه راه نایافته از بسیاری از مدرسان امروزی دانشگاهها
آگاهتر و پُرمطالعهتر بودند.
در کلاس درس از اخوان، شاملو، فرّخنژاد و شهریار بحث میشد. مثلاً بحث میشد که در غزل بسیار زیبای مرحوم شهریار به مطلع:
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
بیت هفتم، یعنی بیت زیر خوش نیفتاده است، کاش شهریار آن بیت را حذف میکرد:
سرباز مفت این همه درجا نمیزند سرهنگ گو ببخش به فرمان ایستم
نقد
ادبی مرحوم استاد زرّینکوب را انتشارات اندیشه منتشر کرده بود، در کلاس
ما اکثر دانشآموزان آن را خوانده بودند. اشعار مندرج در مجلّة سخن دست به
دست میگشت. مدرسه انجمن ادبی داشت. سخنرانانی به آن انجمن دعوت میکردیم و
... باری
با استاد مرتضوی دربارة پایان نامهام صحبت کردم، استاد پذیرفتند که
راهنمای من باشند. موضوع آن تأثّر حافظ از عراقی و سعدی تعیین شد. استاد
خود ـ چنانکه عرض کردم ـ قبلاً مقالهیی تحت عنوان تأثّر حافظ از سعدی در
نشریة دانشکدة ادبیّات تبریز نوشته بودند که تأثّرات لفظی حافظ از سعدی را
شامل میشد. قرار شد که من تأثّرات معنوی حافظ از سعدی و تأثّرات لفظی و
معنوی او را ازعراقی بررسی و مشخص کنم. با استاد به اصطلاح امروز دربارة
proposal صحبت میکردم، که چگونه کار کنم و ... نتیجه این شده بود که
مختصری دربارة تأثّر، توراد، سرقت ادبی و مآخذ کلّی بحث کنم و ... به مباحث
روز هم توجّه داشته باشم. مجلاّت عمدة ادبی را مطالعه میکردم. نام م.سرشک
را به عنوان شاعر در مجلاّت ادبی دیده بودم، نام محمدرضا شفیعی کدکنی را
اوّلینبار در مجلّة خوشه دیدم. مقالة ایشان را خواندم، دربارة نوعی سرقت
ناروای ادبی بود که در آن سالها واقعاً سروصدا کرده بود.
تکرار
ماجرا را لزومی نمیبینم، شاید بدآموزی باشد و برخی درصدد آن نوع تقلید هم
برآیند آنچه مایة اعجاب من بود، نحوة کشف آن سرقت بود که آقای دکتر شفیعی
کدکنی کاشف آن بودند. من آقای شفیعی را ندیده بودم، ولی با کسانی دوستی
داشتم که با دکتر شفیعی همکلاس بودند و ارتباط داشته و گهگاه ایشان را
میدیدند و از بحثهای فیمابین صحبت میکردند که واقعاً برایم دلنشین بود.
من «پایان کتاب» المعجم را که در ادوات شعر و مقدمات شاعری است و فصلی در
سرقات شعر و انواع آن: انتحال، سلخ، المام و نقل دارد، خوانده بودم. ماجرای
شمس قیس را با فقیه بخارا و شعر دانیِ او مطالعه کرده بودم. از آن در شگفت
بودم که آقای دکتر شفیعی از کجا و چگونه در اثنای مطالعة جُنگی، سرنخ را
به دست آوردهاند؟ هنوز هم در شگفتم. قبلاً از دبیران و استادان گرانقدر
خود در دبیرستان و دانشکده به این دلیل نام بردم که خوانندگان این سطور
گمان نکنند من که این سطرها را نوشتهام در آن زمان «نادیده!» بودم. تعجّب
من از نحوة کشف بوده و هست. سالها
پس از ارادت غایبانه روزی با یکی از دوستان به منزل استاد شفیعی رفتیم،
اولین بار از نزدیک دکتر شفیعی را دیدم و با ایشان همصحبت شدم. تاریخ و
سال را به یاد ندارم. ساعاتی که در حضور ایشان گذراندم در نظرم دقیقهیی
نیامد. بعد از آن بارها به دیدارشان
رفتهام. سؤالاتی با ایشان در میان نهادهام. باری. یک بار سخن از بیتی از شمسالدین طبسی بود در قصیدهیی به مطلع:
هر دل که سوی عرصة تحقیق راه یافت در سایة سرادق عزّت پناه یافت
این بیت:
چون رخ نهاد روی به جولانگه، ظفر آن کز خرد پیاده، و از رخّ شاه یافت
سؤال
من از ایشان، دربارة کلمة «رخّ» مشدّد در مصراع دوم بود که به ضرورت وزن
مشدّد تلفّظ میشد. دکتر شفیعی گویی مدتّها منتظر من بوده که این سؤال را
از ایشان بپرسم، بیدرنگ چهار پنج بیت خواند که کلمة رخ در همة آنها مشدّد
بود. من آن روز ـ در واقع آن شب ـ از اعجاب در دلم در حقّ ایشان کلمة
ناهنجاری به کار بردم که چرا و چگونه میداند؟ اکنون به ایشان عرض میکنم
که آن سخن ناهنجار آن روز که در دلم گفتم، جای هزاران ستایش را پر میکرد.
امروز هم چنان است. بد نیست عرض کنم که من آن روز دیوان قاضی شمسالدین
محمّد بن عبدالکریم طبسی را که به تصحیحِ مرحوم استاد تقی بینش در 1343 در
مشهد کتابفروشی زوّار به چاپ رسانده بود، نداشتم. مرحوم بینش قول داده
بودند که نسخهیی برایم از مشهد تهیّه کنند، خداوند غریق رحمتش کناد که اجل
مهلتشان نداده بود، پسر برومند ایشان دکتر بینش که همکار دانشگاهی ما
هستند در مهرماه 1382 نسخهیی از آن دیوان را برایم اهدا کردند که از ایشان
سپاسگزارم و پدر گرامی ایشان را با رحمت یاد میکنم. در دیوان بیت فوق به
صورت زیر آمده است:
چون رخ نهاد روی به جولانگه ظفر آنک از خرد پیاده و از روح شاه یافت
(قصاید، صفحة 11)
که
در آن صورت مناسبت مراعات نظیر: رخ، پیاده و شاه بهم میخورد. صورخیال در
شعر فارسی از آغاز تا پایان قرن پنجم، اوّلین کتاب تحقیقی استاد شفیعی است
که پایاننامة دکتری او به راهنمایی مرحوم استاد دکتر پرویز ناتل خانلری
است که در سال 1348 پذیرفته شده و در 1349 انتشارات نیل آن را به چاپ
رسانده است. در کتاب صورخیال 17 شاعر بررسی شده که فردوسی، ناصرخسرو، و
فخرالدین اسعد هم در میان آنان است. و ادّعا این است: «این دفتر حاصل
مطالعة دقیق تمام دیوانها و مجموعههای موجود شعر فارسی تا قرن ششم است و
هیچ شاعری ـ تا مجموعة شعرهایش بررسی کامل نشده ـ دربارهاش اظهار نظری
نکردهام.» من چنین ادّعایی را یک بار هم از مرحوم بدیعالزّمان فروزانفر
خوانده بودم، روانش شاد باد.
آن
مرحوم در شب عُرس (یا شب عروس) که مصادف با شب وفات مولانا جلالالدّین
است، در تالار دانشکدة ادبیّات دانشگاه تهران حاضر میشوند و پشت تریبون
قرار میگیرند، و میگویند «به قراری که شنیدهام امشب مصادف است با شبی که
دوستان حضرت مولانا آن را شب عروس مینامند. در مثنوی ولدی آن را عُرس
نامیدهاند یعنی شب تشریفات زفاف. اجتماع شما در یک چنین شبی تکریم از عظمت
فضیلت مردی است که جامعة انسانیّت آن را تکریم کرده است و هر چه بیشتر
بگذرد آن را بیشتر تکریم خواهد کرد. اینجا دانشکدة ادبیّات و محضر استادان
بزرگ است، مناسب است که اینجا سخن از مثنوی به میان بیاید و کیفیّت استفاده
از مثنوی موردبحث قرار گیرد.» در
اینجا استاد از حاضران میپرسند اگر مایلند راجع به موضوع دیگری صحبت شود
یا اگر علاقهمندند از ابتدای اسلام تا قرن هفتم هر آنچه دربارة ادبیّات
ایران میخواهند تا جواب داده شود. حاضران اصرار کردند که حضرت استاد در
همان موضوع مثنوی و کیفیّت استفاده از آن سخن گویند. بنابراین حضرت استاد
به سخنرانی خود ادامه دادند.
(مجموعة مقالات فروزانفر، صفحة 385)
کسانی که باید بدانند، میدانند که صورخیال حاصل چه مطالعة ژرفی است، دکتر شفیعی آن را در سی سالگی به ثمر رسانده است.اسرار
التّوحید فی مقامات الشّیخ ابی سعید، تألیف محّمدبن منّور بن ابی سعید بن
ابی طاهربن ابی سعید ابی الخیر را مرحوم احمد بهمنیار کرمانی به انضمام
رسالة حورائیة تألیف خواجه احرار در 1313 در 343 صفحه، و مرحوم استاد دکتر
ذبیحالله صفا در 1348 و چاپ سوم آن را در 1354 در 405 صفحه به چاپ
رساندهاند. چاپ مرحوم بهمنیار در پانوشت، نسخه بدل و توضیحات کوتاهی دارد.
پانوشتهای مرحوم استاد ذبیحالله صفا اندکی بیشتر است. استاد شفیعی همین
کتاب را در دو جلد در 1063 صفحه عرضه کردهاند.متن
اصلی در صفحة 386 جلد اوّل به پایان رسیده البتّه همین مجلّد در آغاز
مقّدمهیی در دویست و سیونه صفحه دارد که، اهمّ نسخه بدلها از صفحة 389 تا
399 را گرفته است. اعلام متن از صفحة 401 تا 435 جلد اوّل است. جلد دوم
کلّا تعلیقات و فهارس را شامل میشود. از صفحة پنج تا بیست و دو فهرست متن
اسرار التوحید است و از بیست و سه تا دویست و سی و نه مقّدمة مصحّح است. بر
خوانندة کتاب اسرارالتّوحید محمّدبن منّور معضل ناگشوده و سؤال بیجواب
باقی نمانده است. از ویژگیهای معلّمی یکی هم خواندن ذهن دانشجویان است هر
استادی میداند که کدام مطلب را ممکن است دانشجویان به سهولت متوّجه نشوند،
آن مطلب را بیشتر توضیح میدهد. آقای دکتر شفیعی در اسرارالتوحید همین کار
را کرده است.زندگی
مختارنامة عطّار هم 66 صفحه مقّدمه دارد که در آن مقدّمه از مقام،
زندگینامه و آثار عطاّر بحث شده، روش کار توضیح داده شده و فرهنگ لغات،
امثال و فهرست الفبایی رباعیات به دست داده شده است.در
مفلس کیمیافروش و تازیانههای سلوک، انوری و سنایی از جهات گوناگون بررسی
شدهاند. ادوار شعر فارسی در موسیقی شعر از مقولاتی است که کمتر به آن
پرداخته میشود و اگر هم افرادی بپردازند، از نظر لغوی و بحثی در اعلام و
نظایر آن اضافه میکنند و کار را تمام شده میدانند.سخنان شفیعی در این بابها همه نو و جالب است.در
1384 منطقالطیر عطّار را در 903 صفحه عرضه کرده است. در ابتدای آن 230
صفحه مقدّمه دارد، متن منطقالطیر از 233 تا 446 است، از 449 تا 903
تعلیقات و فهارس و در آن میان فهرست الفبایی ابیات منطقالطیر است.چند کتاب دیگر بعد از منطقالطیر منتشر کردهاند که... شفیعی در کار دیگران هم دقیق است و با کسی تعارفی ندارد:
من
در مقّدمه کتاب الهائم الخائف من لومة الاّئم از نجمالدّین کبری که
انتشارات کیهان در 1364 به چاپ رسانده است، به استناد مأخذی رسالهیی را به
شیخ منسوب دانسته بودم. آقای دکتر شفیعی در مقالهیی نوشته بودند، در
انتساب این رساله به شیخ نجمالدین خیلیها از جمله دکتر توفیقسبحانی از
دانشگاه گیلان ـ که آن زمان من در آن دانشگاه بودم ـ اشتباه کردهاند.داشتم
شاعر آینهها را از قلم میانداختم. این کتاب جدّیترین تحقیقی است که
دربارة تواناترین شاعر اسلوب هندی، یعنی بیدل تاکنون نوشته شده. من در
ترجمة کتاب عبدالقادر بیدل دهلوی از پروفسور نبی هادی بارها به این کتاب
مراجعه کردم و هر بار پربار برگشتم. در مقالات شفیعی هم، برای جبران نسیان
خودم از تذکّر شاعر آینهها عرض کنم که، دربارة بیدل دو مقاله، نخستین بار
در مطبوعات ایران به چاپ رسیده است که تا 1362 ـ سال چاپ کتاب ـ نخستین
مقالهها دربارة بیدل بودهاند که به وسیلة دکتر شفیعی نوشته شده بود.تا
جایی که من میدانم مقالات شفیعی از 1340 در روزنامهها و مجلاّت چاپ شده
است. از 1348 به بعد در فهرست مقالات فارسی استاد ایرج افشار، چندین و چند
مقاله از شفیعی ثبت شده است. برشمردن همة مقالات او مقدور نیست، به برخی از
آنها اشاره میکنم: ستایش ابلیس (هستی، زمستان 1371)، در بازخوانی سنّتها
(کلک، 13، 1370)، یادگارهایی از بدیعالزمان (کلک، 73 ـ 75، 1375)، راههای
اشاعة یک شعر در قدیم ، فروزانفر و شعر، سعدی در سلاسل جوانمردان، قلندر،
روانشناسی اجتماعی شعر فارسی (در نگاهی به تخلصها) و... در مجلة بخارا. در
مقالات، شفیعی کم گوی و گزیده گوی است. اگر خواندهاید لابد با من هم
عقیده اید.
شفیعی و شعر
سلطان
سلیم سوم پادشاه عثمانی (1203-1222 هـ .ق/1789-1807م) پادشاهی دانا و اهل
علم و دوستدار مولانا و موسیقی بود. آهنگ یکی از سماعهای مولویه به نام
«سوز دل آرا» را سلطان سلیم نوشته است، معروف است که او می گفته است که من
موسیقیدانی هستم که گاهی سلطنت هم میکنم. من میخواهم بگویم که استاد
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی شاعری هستند که گاهی به تحقیق هم مشغول میشوند.کوتاه
ترین اشعار اولشان نام کتابهای ایشان است: از زبان برگ، بوی جوی مولیان،
در کوچه باغهای نشابور، شبخوانی، هزارة دوم آهوی کوهی و... شعر
شفیعی حماسه است؟ مرثیه است؟ دادستاندن است؟ ظالم ستیزی است؟ هرچه هست چون
آبشار جاری است. این آبشار گاهی به جای آب، سنگ بر سر نکوهیدگان
میباراند. گاهی لهیب دوزخ را دارد، یک بار نمیسوزاند که راحت کند،
میسوزاند، مرهم می نهد، التیامش میبخشد تا دوباره بسوزاند. عطار، همشهری
شفیعی، زندگینامة حسین بنمنصور را با این عبارات آغاز می کند: «آن قتیل
الله فی سبیلالله، آن شیر بیشة تحقیق، آن شجاع صفدر صدیق، آن غرقة دریای
مواج، حسین بن منصور حلاج – رحمةالله علیه – کار او کاری عجیب بود. و
واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت
لهب و فراق مست و بیقرار و شوریدة روزگار بود و عاشق صادق و پاکباز...
اغلب مشایخ کبار در کار او ابا کردند و گفتند او را در تصوف قدمی نیست...
بعضی اصحاب ظاهر به کفر منسوب گردانیدند... چون به زیر دارش بردند به باب
الطاقه قبله برزد و پای بر زبان نهاد، گفتند حال چیست؟ گفت: معراج مردان سر
دار است... پس دستش جدا کردند، خندهیی بزد. گفتند: خنده چیست؟ گفت: دست
از آدمی بسته باز کردن آسان است... پس دو دست بریدة خونآلود در روی
درمالید تا هر دو ساعد و روی خونآلود کرد. گفتند: این چرا کردی؟ گفت: خون
بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی روی من
از ترس است، خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گل گونة
مردان خون ایشان است. گفتند: اگر روی را به خون سرخ کردی، ساعد باری چرا
آلودی؟ گفت: وضو میسازم. گفتند: چه وضو؟ گفت: رکعتان فی العشق لایصح
وضوهما / هما الا بالدم، در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به
خون...» (تذکرة الاولیا، لیدن، جلد 2، صفحة 135 و بعد) عامل شهادت این
ستمدیدة تاریخ که «کرکسان تماشا» سنگسارش کردند، حامد بن عباس وزیر، «مامور
معذور» بود. شهوت سلطنت بر مقتدر غالب آمده بود، سرانجام فرمان صادر کرد:
«اعدام شود.» فرمان در مساجد بزرگ به اطلاع مردم رسید. مردم همانگونه که در
جهاد فراخوان میشوند، به نظارة اعدام فراخوانده شدند. اعدام حلاج از میان
بردن یک محکوم یا عصیانگر نبود، خلیفه و اطرافیانش می خواستند هزاران هزار
کینه را فرونشانند. بر آن بودند که عصیان را بکشند. اعدام حلاج و نحوة
اعدام او یکی از درسهای پرعبرت تاریخ بشری است. در شعر حلاج شفیعی در میان
هیات منصفة تاریخ است:
حلاج
در آینه، دوباره نمایان شد:
با ابر گیسوانش در باد،
باز آن سرود سرخ «انا الحق»
ورد زبان اوست.
تو در نماز عشق چه خواندی؟ -
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مردهات هنوز
پرهیز میکنند.
نام ترا، به رمز،
رندان سینه چاک نشابور
در لحظههای مستی
- مستی و راستی -
آهسته زیرلب
تکرار میکنند.
وقتی تو، روی چوبة دارت،
خموش و مات
بودی،
ما:
انبوه کرکسان تماشا،
با شحنههای مامور:
مامورهای معذور،
همسان و هم سکوت
ماندیم.
خاکستر ترا
باد سحرگهان
هرجا که برد
مردی ز خاک رویید.
در کوچه باغهای نشابور
مستان نیمشب، به ترنم،
آوازهای سرخ ترا باز
ترجیح وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبانهاست.
شفیعی در کوچه باغهای نشابور جهان، با رأی خود، نام این مظلوم تاریخ را «ورد زبانها» ساخته است.
قاضی
همدانی معروف به عین القضات، اندیشمندی که در سنین جوانی محسود متکلمان و
فقها شد و در سی و دو سالگی در 525هـ به دستور ابوالقاسم در گزینی وزیر، در
همدان بر در مدرسهیی که ظاهراً محل تدریس او بود به دار آویخته شد و سپس
مطابق پیشگویی آن مظلوم جسدش با نفت و بوریا به آتش کشیده شد، که خود گفته
بود:
ما مرگ و شهادت از خدا خواستهایم و آن هم به سه چیز کم بها خواستهایم
گر دوست چنان کند که ما خواستهایم ما آتش و نفت و بوریا خواستهایم
عین
القضات را کتابهایی است که یکی از آنها شکوی الفریب عن الاوطان الی علماء
البلدان است که دوست ارجمندم دکتر قاسم انصاری که خود از مدافعان مظلومان
است، در 1378 به نام دفاعیات و گزیدة حقایق با حواشی ترجمه و چاپ کرده است.
دکتر شفیعی در شعری کوتاه به دنبال «مدفن نعش سرودهای شبانگاهی» عین
القضات می گردد:
قصه الغربه الغربیه
نیلوفری شدم،
بر آبهای غربت بالیدم؛
نالیدم
گفتم:
با انقراض سلسلة سرما،
این باغ مومیائی بیدار میشود
و آنگاه آن چکاوک آواره،
حزنِ درختها را،
در چشمهسارِ سِحْرِ سرودش
خواهد شست.
وینک،
درماندهام که امشب،
در زیرِ برفِ پرحرف
نعشِ سرودهای شبانگاهیش را،
آیا کجا به خاک سپردند؟
گوش
شفیعی بسیاری از صداها را میشنود که «دیگر گوشها» نمیشنوند. او به
دیوارة زمان گوش میخواباند، صداهایی میشنود (ادوار شعر فارسی، 1359، صفحه
18) یک بار قصیدهیی بیست و دو بیتی که از منوچهری یافته بودم، به ایشان
عرضه کردم، گفتند: بخوان، چشمانشان را بستند. گویا در آن حالت، ذهن او
فعالیت بیشتری پیدا میکند. بارها دیدهام که شفیعی با چشم بسته به سخنان
طرف مقابل گوش میدهد. ابیات منوچهری را خواندم، تمام کردم. چشم باز کردند و
گفتند: سبحانی: به خدا... این ابیات از منوچهری است، من صدای او را از این
ابیات میشنوم. تعجب نکنید، شفیعی صفیر تازیانههای فرود آمده بر فضلالله
حروفی را میشنود و شکوه نکردن او را هم میبیند (بوی جوی مولیان صفحه
62). در کنار چشمهیی به ملاقات «آوارة یُمگان» میرود (همان، صفحه 30). بر
سرایندة «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» مرثیه میسراید (همان، صفحه 43). او
سلیمانوار اشاره میکند که «عُلّمِنْا منطقالطیر» (نمل، 27/16):
به هیچ خنجر این ریسمان نمیگسلد
صدا میآید یکریز روز و شب از باغ:
«ـ چُیُو چُیو، چَ چَ، چَهْ چَهْ، چُیو چُیو، چَهْ چَه.»
زلال زمزمه جاری است...
چه
نوع کلامی را شعر گویند؟ آیا شعر همان نیست که گاهی میخواهد بر حقایق
کریه واقعیات گرد طلایی بپاشد و ذائقة تلخ ما را با زندگانی همساز گرداند؟
شعر شفیعی معانی و مفاهیمی بر ذهن ما میریزد که احساس میکنیم، اما قادر
به بیان آن نیستیم.یک بار دیگر بیت باقیمانده از ابوحفص حکیم بن احوص سغدی را زیر لب زمزمه کنید. میگویند که «او در سنة ثلثمائة هجری بوده است.»حال تصور کنید که چه زیبایی و هنری در انتخاب نام «هزارة دوم آهوی کوهی» به کار رفته است. نمیدانم این شعر معروف از کیست؟ برخی به علامه اقبال لاهوری نسبت میدهند:
موجیم که آسودگی ما عدم ماست ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
بگذارید، شعری کوتاه از شفیعی شاعر نقل کنم که بسیار گویاترست:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب کارام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است
برخی
از سفرنامهها تردیدآمیز است که از کسی باشد که بدو منسوب داشتهاند،
سفرنامة ناصرخسرو از آن جمله است. اما بیهیچ تردید، سفرنامة باران که دکتر
شفیعی راوی آن است، از خود باران است:
آخرین برگ سفرنامة باران
این است
که زمین چرکین است
اما
آنچه حائز اهمیت والاتری است نه شفیعی محقق و نه شفیعی شاعر است بلکه
شفیعی انسان است. آن شفیعی متواضع و فروتن است. هیچ بخلی در آموختن ندارد،
هرچه میداند بیهیچ مزد و منتی در طبق اخلاص میریزد. اگر چیزی را نداند،
مانند برخی پرسنده را سرگردان نمیکند و با عباراتی قلنبه مخاطب را به
دنبال نخود سیاه نمیفرستد. به سادگی میگوید: نمیدانم. «ناز بر فلک و حکم
بر ستاره نمیکند.» او در عربیت جایگاهی والا دارد، اما هرگز کسی ندیده
است که در کلام عادی تکیه کلام عربی داشته باشد. در مجلس او غیبت کسی را
نمیتوان شنید. سعدی نیکو گفته است:
سه کس را شنیدم که غیبت رواست وز این درگذشتی چهارم خطاست
یکی پادشاهی ملامت پسند کز او بر دل خلق بینی گزند
حلال است از او نقل کردن خبر مگر خلق باشند از او برحذر
دوم پرده بر بیحیایی مَتَن که خود میدَرَد پردة خویشتن
ز حوضش مدارای برادر نگاه که او میدرافتد به گردن به چاه
سوم کژ ترازوی ناراست خوی ز فعل بدش هرچه دانی بگوی
(بوستان، مرحوم یوسفی، صفحة 161)
معلوم
است که در محفل ادیبان نه پادشاه ملامتپسند راه دارد، نه کژترازوی ناراست
خوی. فقط دستة دوم باقی میمانند که شفیعی دربارة آنان نیز خاموشی
میگزیند. دربارة هرکس در غیابش سخنی بگوید، «در حضورش نیز میگوید، نه
غیبت میکند.»چیزی،
خارخاری در دلم هست، دریغم میآید که در میان سطرهایی که برای عرض ارادت
دیرین به قلم میآید، حرفهایی بیاورم که برای خودم هم خوشایند نیست. اما
چه باید کرد!این
سالها، درهای وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری بر پاشنة دیگری میگردد.
«تولید علم» از نظر آن وزارت جلیله، چاپ مقاله در ISI است. دانشکدههای
علوم انسانی، مخصوصاً دانشکدة ادبیات، علیالخصوص رشتة ادبیات فارسی که
مجلة ISI ندارد، از کاروان علم واپس مانده است. استادان قرةالعین این رشته
به مجلههای علمی ـ پژوهشی یورش آوردهاند و برای تبدیل وضعیت استخدامی و
کسب پُوَن (امتیاز علمی) به تقلید مجلههای ISI به تولید علم! مشغولاند.
نظیر آن مجلههای علمی، کلید واژه (= Key words) و چکیده (= Abstract)
میآورند. نه آن کلیدها توان گشودن قفل مقاله را دارند و نه آن چکیدهها
چیزی جز جملات شکسته بسته از پاراگراف اول و حداکثر دوم را شامل میشود. صد
رحمت به چکیدههایی که بقالان روستاهای امروز به نام ماست چکیده به
مسافران شهری میفروشند که لااقل کشکی به همراه دارند.زمانی
پایاننامههایی چون: مزدیسنا و تأثیر آن در ادب فارسی، فرهنگ اشعار حافظ،
نقد ؟ مباحث و مبادی آن و...، صور خیال در شعر فارسی، تحقیق در لغات
مثنوی،... به راهنمای استادانی نظیر: پورداود، فروزانفر و خانلری نوشته
میشد. امروز در رشتة زبان و ادبیات فارسی دانشکدهها سنایی، عطار، مولانا،
سعدی، حافظ، حتی سپهری را به حراج گذاشتهاند. چشم ما با چاپ اخلاق عملی و
تدبیر منزل در مثنوی روشن شد، باید به انتظار نشست که پایاننامههایی با
عناوینی نظیر: شوهرداری در مثنوی، انتخاب همسر در دفتر اول مثنوی، آشپزی
بدون گوشت در آثار سنایی، تقلیل فشار خون با مطالعة رباعیات خیام، آلودگی
هوا و نحوة مبارزة آن در مثنوی به بازار آید و چشمها را روشنتر کند.آقای
احمد رضایی در سال 1366 کتابی جالب به نام فهرست مشخصات کتابشناسی
پایاننامههای دکتری دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، گروه آموزشی زبان و
ادبیات فارسی از 1321 ـ 1366 شمسی منتشر کرده است. از مطالعة این کتاب
مسائل بسیار جالبی معلوم میشود: در طول 45 سال مرحوم دکتر محمدجعفر محجوب،
یک پایاننامه، مرحوم دکتر سیدصادق گوهرین، دو پایاننامه، دکتر سیدحسین
نصر، یک پایاننامه، دکتر شفیعی کدکنی، چهار پایاننامه را راهنمایی
کردهاند. ناگفته نماند که شفیعی در چهارمین پایاننامه با آقای دکتر شهیدی
و مرحوم دکتر سادات ناصری مشترکاً راهنمای رسالهای بودهاند. قابل
یادآوری است که در آن سالها استادان برای راهنمایی پایاننامه حقالزحمه
دریافت نمیکردند. خاطرهیی را برای طرح نکتهیی عرض کنم: یک بار دانشجویی
را تکلیفی تعیین کرده بودم. برای مشاوره پیش من آمد، زیاد سؤال پرسید، آخر
سر گفت: استاد! ما دانشجویی حرفهیی هستیم! پرسیدم: حرفهیی یعنی چه؟ گفت:
فقط میخواهیم بدانیم هر استادی از چه چیزی خوشش میآید، به آن عمل کنیم و
دورة تحصیل را به پایان برسانیم و دنبال بدبختی خود برویم!
دانشآموزان ما هشیار و دانشجویان ما طبعاً هشیارترند. این روزها کسب اعتبار (= Credit) خیلی سهلالوصولتر و کارسازتر از نقد (= Cash) است. خیلیها از این مزیت اقتصادی سود میبرند، زیرا میدانند که دانشجویان در چهار گوشة کشور، حتی خارج از کشور، حساب کار دستشان است. میکوشند از علاقة دانشجویان به افراد خاص بهرهبرداری کنند. از اعتبار دیگران سود میبرند. «هدف وسیله را توجیه میکند.» هیچ محکی چون دانشجو نمیتواند عیار استاد را تعیین کند. آخر چه بنویسم؟ برای راهنمایی پایاننامه، حقالزحمة کلانی تعیین شده است. حق را نمیدهند، همه میگویند که حق دادنی نیست، گرفتنی است. خوب! من چرا نگیرم؟ دنبال دانشجو آدم میفرستند که با کمال میل آمادة راهنمایی پایاننامة شما هستم، سهل هم میگیرم، به دیگری مراجعه نکن!!برخی up-to-date اند. نان را به نرخ روز میخورند. برآنند که «نوبت کهنهفروشان درگذشت.» میدانند که زرینکوب، آریانپور، شفیعی، سپهری و... میان دانشجویان صاحب اعتبارند. اگر از «لیلی» سخن گویند، «مجنون» خوشش میآید، بحث از یوسف، موردپسند زلیخاست. پس چه بهتر که از این پسند بهره جُست. چرا نباید از آب گلآلود ماهی گرفت؟ خوابنما شدهیی که بدون مقدمات و مؤخرات به جرگة استادان ادب پیوسته، پایاننامهیی تقریباً به نام بررسی احوال و آثار و سبک اشعار دکتر محمدرضا شفیعی... مطرح کرد که خود به دانشجویش پیشنهاد کرده بود، گفتم: در این باره من کتابی خواندهام و دارم و میدانم که کتابهایی دیگری هم در این زمینه فراهم آمده است. فرمود: آن کتابها جزو منابع تحقیق دانشجوست... . بیاختیار به یاد شعر مرحوم شهریار افتادم. که در پیام به انشتن، جایی به انشتن هشدار میدهد که حریف از دانش و کشف تو دارد بمب میسازد. باری، من از میمنت وجود دکتر شفیعی برای آخرین بار از شرکت در آن جلسات «تولید علم» خود را معاف کردم و خدا را سپاس میگویم و از استاد شفیعی متشکرم که دیگر با آن «مولدان علم» نشست و برخاست ندارم. قبلاً پیشنهادی را به طور شفاهی به وزارت جلیلة علوم طرح کرده بودم، آن را به این وسیله به صورت کتبی هم مطرح میکنم: درد زبان بعضی استادان نورچشمی است که چه کنیم، دانشجویان ماندهاند! پیشنهاد من این است که وزارت علوم، تحقیقات و فنآوری جهت تجربه و بررسی برای مدتی نه حقالزحمهیی برای راهنمایی پایاننامه بپردازد و نه امتیازی برای این کار در نظر بگیرد تا معلوم شود که آیا این نورچشمان واقعاً به ارشاد دانشجو علاقهمندند یا هدف دیگری از این کار دنبال میکنند و پایاننامه و دانشجو را وسیله قرار دادهاند و آثار نامداران فرهنگ این کهن بوم و بر را که آوازة آنان همة جهان را درنوردیده است، فدای هدف مادی و شوم خود ساختهاند. تجربه کنند تا «سیه روی شود هرکه در او غش باشد.»